سلام آقا
گلوی حرف دلم واسه گفتن غیبت تو خشک شد
اومدم از محرم و صفری بگم که چه زود گذشت. دلم گرفت به یاد چشمای پر خونت و قلب صبورت...
آخه تو خیلی دعا کردی برا امتت تا سفینة النجاة بشه کشتی نجاتشون
می خوام بگم از بهاری که می خواد بیاد، چیزی ندارم واسه گفتن جز این که آرزو دارم کنار سفره هفت سین که می شینم " یا مقلب القلوب و الابصار، یا مدبر الیل و النهار، یا محول الحول و الاحوال، حول حالنا الی احسن الحال" رو تو چشمای تو با زمزمه دل نشینت ببینم و بشنوم.
خدا به داد ما برسه اگه سال های عمرمون با بی تو بودن بگذره و این ما باشیم که کنار سفره هفت سین با بی تفاوتی نشسته باشیم به انتظار این که لحظه تحویل سالی برسه که ما از اون انتظار نداشته باشیم تو رو برامون بیاره ...